دخمه ها
در اعماق سنگ
پناه می بریم
هر یک به دخمه خود
رنگی و پر سر و صدا
آرمیده آرام در کنار آرامش ما
سنگهای جادو
و طلسمهای محافظ
آرام
آرام
بی صدا
من
می توانم فریاد بزنم
ولی زبانم نیست
می توانم ببینم با همین چشمهای بسته
و می شنوم
مثل گویشی غریب از قومی مهجور
من چیزهایی را که نمی فهمم دوست دارم